جدول جو
جدول جو

معنی چهره آراستن - جستجوی لغت در جدول جو

چهره آراستن
(کَدَ)
زیب و زینت دادن رخسار. آرایش کردن روی. تزیین رخسار کردن:
به دولت چهرۀ نعمت بیارای
به نعمت خانه همت بپاکن.
منوچهری.
، نقش صورت کردن. تصویر کشیدن. رخ سازی کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ تَ)
تدبیر کردن. موجبات انجام کاری را فراهم نمودن:
به گنج و درم چاره آراستم
کنون آن چنان شد که من خواستم.
فردوسی.
بر این گونه از جای برخاستند
همه شب همی چاره آراستند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زِ رَ تَ)
آرایش کردن صورت. زیب و زینت کردن رخسار. خوش منظر ساختن صورت. به چهره آذین بستن.
- آرایش چهر، آرایش چهره. زیب و زینت رخسار. آراستگی منظر و چهره:
بر آرایش چهر با فر و زیب
نباید که گیرندت اندر فریب.
فردوسی.
- زمین را به چهر آراستن خورشید، آن را روشن و نورانی کردن:
چو از چرخ گردنده بفروخت مهر
بیاراست روی زمین را به چهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا